آرتین

آرتین جان تا این لحظه 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن دارد

جشن دندونی آرتین جون

سلام پسر گل مامان.چند وقت بود نمی شد درست و حسابی به وبلاگ خودت و دوستات سر بزنم آخه درگیر کارهای جشن دندونی شما بودم این جزو رسم و رسوما نیست من و بابا به دلخواه و واسه دور هم جمع شدن تصمیم به این کار گرفتیم.البته چون جشن تولدت هم توی ماه صفر میشه به احترام این ماه نمی شد جشن مفصل واست بگیریم.مامان حسابی درگیر کار و بارهای جشن بود . همه ی تزیینات جشن رو خودم واست انجام دادم درست کردن ریسه ی جشن و طراحی کارت دعوتت و خلاصه همه و همه خواستم یه یادگاری قشنگ واسه گل پسرم بمونه.سفارش کیک هم کلی ماجرا داشت ولی موفق شدم.خلاصه که قرار شد یکشنبه 24شهریور 92این جشن همزمان به جوونه زدن چهارمین دندون شما برگزار بشه.از عزیز هم حسابی ممنونم که پشتیبانی اون باعث بهتر برگزار شدن جشن شد.ظهرش هم آنا یه آش خوشمزه واست درست کرد دست اون هم درد نکنه که 2روز قبل از جشن اومد کمک مامان و حسابی خسته شد.از تزیینات شروع میکنم:

تزیینات پشت در:

کارت دعوت:

 

خوش آمد گویی:

و اما قسمت خوشمزه: میرزا قاسمی مامان پز

آش کشک آنا پز

 

جوجه کباب باباپز

 

کیک مامان سفارش بده ای

ژله هم ژله بلوبری درست کردم اما انقدر سرم شلوغ بود که نشد عکس بگیرم دستمال سفره ها هم آبی بود که اون هم عکس نگرفتم.

 

خیلی اذیت شدی مامان جون ولی بعد از یه چرت کوتاه حسابی سر حای شدی و شروع نای نای                                          

حدود 30 نفر مهمون داشتیم دست همشون درد نکنه با هدیه هایی که واست آوردن ایشالا هفته ی آینده بقیه ی عکس هارو واست میذارم عزیزم چون این پست خیلی طولانی شد. ولی در کل خیلی خیلی خوش گذشت.امیدوارم خوشت اومده باشه بووووووووووس.


تاریخ : 26 شهریور 1392 - 19:52 | توسط : مامان الهه | بازدید : 5985 | موضوع : وبلاگ | 28 نظر

...

عزیز دل مامان خوبی عزیزم؟امشب بعد از اینکه از باغ آقا جون اومدیم تو همش دورو بر من بازی میکردی علاقه ی عجیبی هم به این داری که حتما از روی من رد بشی وقتی دراز کشیدم شونصد بار از این ور به اون ور میری مامان .امشب هم داشتی همین کار رو میکردی که یه لحظه دیدم خودت ایستادیپریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/ هی گفتم بابا بابا آرتین رو ببین ولی زود نشستی دوباره اومدی پیش من و نگاهت به بابا بود هی گفتی ا ا ا من هم گفتم بابا آرتین رو نگاه کن دوباره یه  لحظه خودت ایستادی مامان جون.حالا اگه تا چند روز دیگه این کار رو دوباره انجام دادی مشخص میشه که یه قدم دیگه واسه بزرگ شدن برداشتی مامان با هر کدوم از کارهای جدیدی که انجام میدی دنیا رو به مامان بابا میدی.دوست داریم فرشته.بوس.


تاریخ : 16 شهریور 1392 - 08:13 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1339 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر

نوشته ای دوباره

سلام گل مسری  مامان.خوب خوب خوب هستی؟چند دقیقه ی پیش کلی روحیه ی شاعرانم گل کرده بود و واست نوشتم اما تو اومدی و با زدن روی دکمه های لب تاب زحمت پاک کردنش رو کشیدی.امروز 14 شهریور 92 یه روز گرم تابستونی و یه خونه ی گرم که با وجود تو و بابایی گرمتر شده.ایشالا از 2شنبه ی آینده عکس های جدید واست میذارم.3 4 روزی میشه که یاد گرفتی توپت رو پرت کی من و بابا و تو میشینیم میگیم آرتین توپ بنداز توام توپ رو میندازی چون من و بابا ذوق زده میشیم و جیغ و دست و هورا میکنیم توام فکر کردی این جزو قوانین بازی هستش که بعد از پرت کردن توپ دست بزنی.3 روزی میشه که بهت میگم الو آرتین الو خوبی آرتین؟توام دستت رو میبری طرف گوشت و مثل گوشی دست گرفتن سرت رو هم کج میکنی قربونت بشم خوردنیه مامان.از روزی که جای سطل برنج رو عوض کردم تو با سبد سیب زمینی و پیاز ها دوست شدی و مدام اونجایی البته توی این سبد هم هرچیزی هست به جز سیب زمینی و پیاز.گاهی اوقات هم میری برگ گلهارو ناز میکنی.بهت میگم آرتین بابا نازی بابا نازی توام میزنی تو صورت بابا و مثلا نازیش میکنی.عشقت شده گاز گرفتن بینی بابا البته حق داری چون شبیه توپ هستش.شوخی کردم عزیزم.دوستون دارم هوارتا.بوس واسه دوتاتون.


تاریخ : 14 شهریور 1392 - 21:21 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1324 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

آرتین شیرین تر میشه

عزیز دل مامانی چطوره؟خوبی؟جوونه زدنسومین دندونت مبارک باشه مامان بالاخره بعد از چند روز که از گرد شدن و سفید شدن لثه ات گذشت و حسابی توی این چند روز اذیت شدی دیروز(8شهریور 92)توی 8ماه و 22روزگی دندون سومت جوونه زد.خدا کنه دندون بعدیت راحت در بیاد.بعد از تقریبا یک ماه دیشب یه خواب نسبتا راحت رفتیم و امروز هم حسابی خوابیدی من فکر میکم واسه دندونت باشه که بد میخوابی.ازشیرین کاری هات بگم عزیزم:چند روزی هست که وقتی واست لالایی میخونم یا از روی بازی و سرگرمی واست شعر میخونیم تو هم باهامون همراهی میکنی اگه بلند بخونم توام زور میزنی که بلند بخونی اگه آروم بخونم توام آروم واسه خودت میخونی.گاهی وقتا دست هم میزنی باهاش که دیگه عالی میشه.خلاصه این طوری پیش بری حتما خواننده ی خوش صدایی میشی.بهت میگیم آرتین ام ام دستتو میاری طرف دهنمون تا گاز گازیش کنیم چقدر هم که خوشمزه ای عزیزم.عاشق طلا هستی وقتی شیر میخوری باید گوشوارمو با دستم بگیرم چون در غیر این صورت گوش و گوشواره باهم کشیده میشه.گردن بندم  هم در اوردم.دکمه هم خیلی دوست داری اگه کیف یا لباس کسی دکمه داشته باشه میری که بکنیش.نای نای هم که دیگه نگو با هر اهنگی میرقصی چه شاد چه غمگین.عاشق اذان موقع اذان که میشه تو پای تلویزیون میخکوب میشی تا دعا هم تمام بشه حواست به تلویزیونه به برنامه کودک زیاد علاقه نداری.وقتی کسی میاد خونمون خیلی خوشحال میشی میشینی و تند و تند میچرخی و از این ور به اون ور میشینی.و دست دسی میکنی.ددر رفتن هم خیلی دوست داری.دیشب خونه ی خاله نسرین اینا بودیم تو تلفن روبرمیداشتی و میگرفتی دم گوشت مورچه این کار ها واست زوده.میگم آرتین بگو بابا بابا توام تکرار میکنی.وقتی واست ادای ذوق کردن در میاریم تو هم کار ما رو تکرار میکنی.گاهی وقتا گردنتو میگیری بالا اونقدر میگیری بالا که صداتو کلفت کنی و بعدش میخندی.چند روزه که سطل برنج از دستت در امان نیست میری سراغش و درش رو بر میداری و برنج هارو میریزی رو زمین و خوشحال میشی دیگه امروز جاشو عوض کردم.وقتی می ایستی و دستت به چیزی که میخوای نمیرسه رو نوک پنجه ی پاهات میایستی و برش میداری قربونت برم.خلاصه خیلی شیرین تر شدی عزیزم.بوس.


تاریخ : 09 شهریور 1392 - 22:31 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1268 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

چند کلمه حرف با آرتینم

سلام پسری مامان.خوبی؟اومدم هم چند کلمه حرف حساب باهات بزنم هم اینکه از کارهای قشنگت بنویسم.مامان جان تقریبا یک ماهی میشه که خوب نمیخوابی حتی شب ها .قبلا فکر میکردم به خاطر گوشت باشه ولی الان که گوشت خوب شده چته مامان؟وقتی میبینم وسط خواب با گریه بیدار میشی ولی هنوز خوابت میاد ناراحت میشم چون نمیدونم باید چی کار واست بکنم!!!نازت میکنم شعر واست میخونم بغلت میکنم که دوباره بخوابی ولی دیگه نمیخوابی.شبها هم حتما یک بار یا دو بار با گریه بیدار مشی بعد شیر میخوری و میخوابی حالا خوبه شب ها با شیر خوردن خوابت میبره.امیدوارم زودتر این مشکلت هم حل بشه و بشی همون آرتین خوش اخلاق.مامان دلش تنگ شده واسه اون موقع ها که آرتینش با خنده بیدار میشد و از اتاق می اومد بیرون.یه مدت تصمیم گرفته بودم درسمو ادامه بدم وقتایی که خواب بودی من چند صفحه از کتاب رو میخوندم ولی الان یک ماهی میشه کتابم هم داره خاک میخوره.دیگه تصمیم گرفتم تا وقتی که تو بزرگتر بشی این تصمیمم رو عقب بندازم.راستش یه کم دلم واسه خودم تنگ شده مامان.دلم میخواست دوباره بر میگشتم سر کار درس میخوندم زبان رو ادامه میدادم و ... .ایشالا وقتی تو بزرگتر شدی با مامان همکاری میکنی.قبونت برم.حالا از شیرین کاری های جدیدت بگم مامان جون:3 روزه دس دسی که میکنی اون دستای کوچولوت رو باز میکنی و دستات رو به هم میزنی و دستات صدا میده قبلا کامل بلد نبودی دستاتو بزنی به هم خودت هم خیلی ذوق این کارت رو میکنی دایم واسه خودت دست میزنی و میرقصی.دیروز دیدم که هم واسه خودت آواز میخونی و هم دست میزنی و صدای دستای کوچولوت خیلی نازه.جمعه(31مرداد92)متوجه شدی که بابا رفته حمام رفتی و در حمام رو میزدی اولش فکر نمیکردم تو به خاطر بابا رفته باشی آوردمت پیش خودم ولی دیدم دوباره رفتی دم در حمام و در میزنی و گریه میکنی بابا هم باهات حرف میزد دوباره آوردمت پیش خودم دیدم زدی زرز گریه بابا هم گفت آرتین رو بده به من تا ببرمش حمام خلاصه با بابایی رفتی حمام.مهمون هم که واسمون میلاد با من و بابا بای بای میکنی و میری لباسشون رو میگیری و میخوای بری تا دم در خوشحالی ولی بعد از اون گریه میکنی که چرا نرفتی.فدات بشه ماانی.دوست دارم جوجه طلایی.این عکس مال وقتیه که بابا علی هنوز نرفته بود کویت و افطاری خونه ی مادر جون(مامان بزرگ بابایی)دعوت بودیم و بابا علی میخواست تو رو سرگرم کنه فکر کنم دلش واست یک یک ذره شده.               تاریخ عکس:21تیر92


تاریخ : 04 شهریور 1392 - 01:55 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1431 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر