آرتین

آرتین جان تا این لحظه 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن دارد

واسه دایی آرتین دعا کنید

واسه دایی آرتین دعا کنید

سلام خاله های مهربون.بی مقدمه میرم سر اصل مطلب.متاسفانه روز عید قربان آنای آرتین بهمون زنگ زد و گفت که روز قبل از عید دست داداشم آسیب دیده.دایی آرتین با دستگاه چوب بری کار میکرده و یه هو دستش همون طور که چوب میرفته واسه برش دستش رو هم برده.4 تا انگشت دستش شدیدا آسیب دیده و پیوند زدن انگشتشو.خواهش میکنم با دل پاکتون واسش دعا کنید.ممنون.
تاریخ : 26 مهر 1392 - 01:15 | توسط : مامان الهه | بازدید : 2286 | موضوع : فتو بلاگ | 26 نظر

10ماهگیت مبارک نفس

10ماهگیت مبارک نفس

10 ماهگیت مبارک باشه عزیزم.تا چشم به هم بزنیم هم قد بابا شدی.ماشالات باشه مامانی.پسر گل مامان 3 روزی میشه که یاد گرفتی میگی دت یعنی رفت.2تا دست کوچولوت هم میبری بالا و میگی دت اون وقت حقت نیست گاز گازیت کنیم؟دیروز دم صبح اومدم پتوت رو درست کنم دیدم خیلی داغی تب کرده بودی.بمیرم الهی.دیشب با بابا بردیمت دکتر و متاسفانه دوباره گوشت عفونت کرده مورچه ما همه جوره دوست داریم و بهت توجه میکنیم مامان فقط مریض نباش.ببینم مورچه این غذاهای خوشمزه که من بهت میدم میخوری چی میشن؟؟؟یعنی تو نباید یک گرم اضافه کرده باشی؟10 ماهته مامان ولی 8 کیلویی.من همچنان امیدوارم که تو رو چاقالو کنم.بوووووووووس
تاریخ : 23 مهر 1392 - 03:07 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1544 | موضوع : فتو بلاگ | 11 نظر

مهمونی های این چند وقت

سلام مورچه ی مامانی.خوبی؟ایشالا که خوبی.بریم سر اصل مطلب.عکس هایی که توی این پست واست میذارم از مهمونی های این چند روزه که جنابعالی با حضورت شیرین ترش کردی:

اولین عکس جمعه شب خونه ی خاله نسرین نگین مشغول نوشتن مشق هاش بود و تو خواستی مزه ی یکی از مدادهارو امتحان کنی

روز شنبه که رفتیم بیرون:

این عکس هارو خودم میدوستیدم که واست میذارم

نکات ایمنی:اول چک کردن لاستیک های وسیله نقلیه و دوم چک کردن چراغ ها آفرین پسرمنظبت مامان

یک شنبه شب دایی تقی و دایی کمال (دایی های مامانی)با خانوادشون و آنا و آقاجون اومدن خونمون توام کلی با نفس بازی کردی ولی دو نفرتون انقدر ورجه وورجه کردید که نمیشد عکس گرفت این هم یکی از عکس هاتون

دیشب(17مهر 92)جلسه ی صندوق خونه ی ما بود و این هم بازی های عجیب غریب تو با نگین

دیگه اینکه عزیز مامان علاوه بر گفتن ماما و بابا وقتی میگیم آرتین یک دو سه میگی د.میگیم آرتین دست نزن بد بد بد توام با نگشت اشارت وتکون دادن سرت میگی ب ب ب.و جالب تر از همه اینکه امشب که رفته بودیم خونه ی مادر جون(مادربزرگ بابایی)رفتی یه قند از قندون برداشتی و سعی میکردی در قندون رو بذاری سر جاش و در شیشه شیرت هم که باز شده بود سعی میکردی درش رو ببندی.قربون پسر مرتبم برم.بووووس.


تاریخ : 18 مهر 1392 - 17:34 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1596 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

...

 

عزیز دل مامان سلام.خوبی ناناسی؟روزگار بر وفق مراد میگذره؟خداروشکر.راستش دو روز پیش میخواستم این عکس هارو واست بذارم اما  دو شب پیش مهمون داشتیم و قبلش هم مهمونی بودیم.روز شنبه من و شما و آنا و خاله نسرین وعزیز و خاله مریم(خاله ی خودم)و  دختر خالم که بهش میگم ماهی رفتیم بیرون و ظهرش رفتیم رستوران هتل عالی قاپو ناهار بخوریم اما اونجا خیلی مامان رو اذیت کردی میخواستی قاشق چنگال هارو بندازی زو زمین تا صدا بده.زشت بود مامان.سکوت اونجا با صدای افتادن قاشق و چنگال توسط شما شکسته میشد ولی به هر روشی بود من و خاله نسرین سرگرمت کردیم.عکس آخر هم میدان امام(نقش جهان)اصفهان هستش که متاسفانه شارژ دوربین تمام شد و فقط این عکس رو تونستیم ازت بگیریم.خیلی خوش گذشت.(13مهر92)(9ماه و 22روز)

                                                                                                                     


تاریخ : 16 مهر 1392 - 22:16 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1519 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر

خبرهای جدید جدید

سلام پسر خوبه مامان.خوبی عزیزم؟دندونات خوبه؟حواست بهشون هست؟قربون پسرم برم.جوونه زدن 5امین مرواریدت مبارک مامانی.این دندون هارو به سختی در میاری مامان جون5 6 روز پیش بود(6مهر 92)(9ماه و 15روزگی) که وقتی با هم بازی میکردیم یه هو دیدم یه چیز سفیدکومچولو کنار دندون قبلی هات هست انقدر خوشحال شدم.بابا هم همون موقع از سر کار اومد و کلی ذوق کرد.شاید مریضی ه این چند وقتت هم مال همین دندونات بوده.نمیدونم!!!!!!هنوز خوب خوب نشدی.هر کاری هم بگی کردیم.دوشنبه دوباره با بابا بردیمت دکتر. دکترت گفت 4 شنبه دوباره ببریم تا چکت کنه.حالا امروز میریم.خداروشکر از دیروز عصر خیلی بهتر شدی.دلیل اینکه دیر به دیر میام به وب خودت و دوستات سر میزنم همینه.تو که ریزه میزه هستی دیگه حالا یک باره کوچولو شدی ولی امروز که بردمت بهداشت خداروشکر وزن کم نکرده بودی 150 گرم هم اضافه کرده بودی.(خسته نباشی)آرتین 9 ماه و20 روزه ی من 7کیلو و 650 گرم شده.انشا الله همیشه سلامت باشی عزیزم.راستی یه خبر خوب دیگه دیروز پارسا هم به دنیا اومد.اون هم مثل تو توی نی نی پیج وب داره(پارسا امید بابایی و مامانی)به خاله نفیس و عمو سلیمان هم تبریک میگیم.دوستای خوبی واسه هم باشید مامان جون.باشه عجیجم؟!این وز ها حسابی به بابا وابسته شدی تا میاد خونه میچسبی بهش میترسی که بره .دیگه اینکه وقتی میخوای به زور و الکی گریه کنی اول چشماتو میبندی بعد دو سه تا کلمه بدون صدا میگی و بعد شروع میکنی به غر غر.انقدر با مزه میشی که بیا و ببین.رقصت هم که روزبه روز حرفه ای تر میشه با هر آهنگی میرقصی تازههههههههه سعی هم میکنی حرکت هات تکراری نباشه مورچه.بابا یادت داده میگه آرتین بزن قدش تو هم میزنی کف دستش ولی با من هورررررا میکنی میگم آرتین هوررا و دستامو میارم توام میزنی کف دستای من(قربون دست کومچولوهات برم الهی)دیگه اینکه یه وقتایی کلاغ پر میکنی ولی گاهی دست منو میگیری میبری بالا .آههههههان راستی دیروز یه کشف مهم کردم حدس میزنم شبیه خودم چپ دست باشی چون وقتی یه چیز میدم دستت اگه دست چپت پر باشه اونو میدی به دست راستت و چیزی که من دادم رو با دست چپ میگیری.فکر کنم تو هم مثل مامان با تلویزیون جور نباشی ولی عاشق آهنگی.از ماما گفتنت بگم که وقتی میگی اگه یه کار واجب واجب هم داشته باشم کارمو ول میکنم و تو رو بغل میکنم ماما ما ما.وقتی صدای آیفون میاد دستت رو میگیری کنار گوشت .دو روز پیش بود فکر کنم صدای همسایمون از توی راهرو می اومد تو دستت رو گرفتی کنار گوشت که من آیفون رو بردارم باهوش من.ادامش باشه واسه بعد مامانی.بووووووس.


تاریخ : 12 مهر 1392 - 00:49 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1448 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر

دنیا روبه مامانی هدیه دادی

عزیز دل مامان سلام.بالاخره 31 شهریور 92 (9ماه و 9روزگی)ماما ماما گفتی.ی هفته ای بود فقط وقتی گریه میکردی می اومدی پای منو میگرفتی و میگفتی ما ما ماما یک شنبه بابا جونی مارو برد شهرکرد و تو اونجا دیگه دایم با خودت میگفتی بابا بابا با ما ما ما ما الهی قربونت برم انقدر ذوق زده شده بودم که نگو تازه حس بابایی رو درک کردم که وقتی میگفتی بابا قند تو دلش آب میشد.  راستش از 5 شنبه صبح که میخواستیم بریم عروسی نرگس جون تو یه کم اسهال گرفته بودی نمیدونم چرا.و هنوز که هنوزه بعد از 4 5 روز خوب خوب نشدی.جمعه هم بابا رفته بود ماموریت بندر ماه شهر من دیگه حسابی دست تنها بودم.وقتی بابا نیست انگار خیلی سخته.شنبه شب با عزیز و عمو محمد بردمت دکتر و قرار بود بابا شب برگرده عزیز هم رفت خونشون و تو تا ساعت 3 نصفه شب نخوابدی حسابی مرد خونه شده بودی من هم کلافه بودم.اون شب احساس کردم چقدر من اینجا تنهام.دیگه داشت گریه ام میگرفت.خلاصه خوابیدی و بابا صبح یک شنبه برگشت وگفت بریم شهرکرد من هم از خدا خواسته ساک بستم 3 روز اونجا بودم و تو خداروشکر خیلی بهتر شدی.من که حال و هوام عوض شد تو رو نمیدونم!!!حسابی با آنا و آقاجون دوست شده بودی بیشتر به آنا میگفتی ماما تا من دایم پاشو میگرفتی میگفتی ماما اونم بغلت میکرد.دایم هم که یه الو بغل گوشت میگیری و آواز میخونی.اگه الو آهنگ نخوند پرتش میکنی.عمه زهرا رفته واست یه موبایل اسباب بازی خریده و باید یکی بشینه کنارت و بزنه رو دکمه هاش تا تو جیغ و داد نکنی که چرا آهنگ نمیخونه.با جارو برقی هم که خیلی میونت جوره تا میبینیش جیغ خوشحالی میزنی و وقتی من جارو میکنم تو جارو رو میگیری و باهاش راه میای.قربون راه رفتنت بشه ماما .دوست دارم هوار هوار تا.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


تاریخ : 04 مهر 1392 - 21:14 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1279 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر