آرتین

آرتین جان تا این لحظه 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن دارد

عکس های تولد آرتین جون

سلام به روی گل پسرماه خودم .بالاخره موفق شدم عکسای تولدت رو واست بذارم.اینا عکسایی هستش که من داشتم عکسای بهترت پیش خاله فاطمه هستش که هروقت دیدمش اونا رو هم میگیرم واست میذارم.

                    

                    

عمو حسین عمو محمد دایی جعفر و بابا مجتبی گروه تدارکات.خوشحالن دیگه!!!

                   

همه با هم میخوان کمکت کنن مامان جون.تو هم که ناراحت!!!

                   

کیک تولدت قبل از واقعه

              

دو سه روزی میشه که یه کلمه ی جدید یاد گرفتی و هنوز نفهمیدیم معنیش چیه دایم میگی دیی دیی یا دایی دایی حتی دیگه به من و بابا نمیگی مامان بابا میگی دیی.قربون لبای کوچولوت برم که پریروز منو غافلگیر کردی و بوسم کردی مورچه.دیگه میگیم آرتین بوس بوسمون میکنی تازه باید بوست صدا هم داشته باشه از بس که ما بوس گندت کردیم اگه بوست صدا نداشته باشه بعدش صداشودر میاری و میگی تق.فدات بشم.


تاریخ : 07 دی 1392 - 06:47 | توسط : مامان الهه | بازدید : 7847 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

چند تا خبر جدید

چند تا خبر جدید

سلام خوبی مامانی؟خوشی؟هنوز نتونستم عکس های تولدت رو واست بذارم نمیدونم مشکل از کجاست که آپلود نمیشن!!!عکس های یلدات هم هنوز دستم نیست آخه شب یلدا دوربین همراهم نبود عکسات پیش عمه زهراست.به لطف خدا امسال دومین یلدایی بود که تو رو داشتیم.پارسال شب یلدا شما هشت روزه بودی.و اما خبر های جدید جدید دیروز کلی تلاش کردی تا بتونی بدون اینکه از جایی کمک بگیری از روی زمین بلند بشی و بایستی و تنها راه رفتن رو تجربه کنی.انقدر خودت هیجان زده شده بودی که تند تند حرکت میکردی و گاهی زمین میخوردی.مدام توپت رو پرت میکردی و بلند میشدی دنبالش راه میرفتی.من و بابا انقدر ذوق زده شده بودیم هی واست دست میزدیم میگفتیم آفرین آفرین خودت هم دست میزدی مورچه.دوم اینکه دو شب متوالی تب داشتی و من حدس زدم در حال دندون در آوردن باشی و حدسم هم درست بود دندون هفتمت هم یه نیش کوچولو زده بیرون.و دیگه از دایره لغاتت بگم:
ماما و گاهی اوقات مامای
بابا
باب باب باب یا گاهی اوقات پو یعنی آب
ب ب ب یعنی به به
دت یعنی رفت
پر پر
عدید یا عجیج یعنی عزیز
بیو هم شامل همه ی حیوونا میشه
تاریخ : 02 دی 1392 - 08:56 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1900 | موضوع : فتو بلاگ | 11 نظر

تولد تولد تولدت مبارک

سلام عزیزم.تولد یک سالگیت مبارک باشه مامانی.بالاخره بعد از کلی دو دلی تصمیم گرفتیم که واست یه تولد کوچولو بگیریم.نمیدونم چرا نمیتونم عکساتو بذارم فعلا این پست رو گذاشتم فکر نکنی مامان واست وقت نذاشته پسرم.ایشالا تولد صد و بیست سالگیت رو جشن بگیریم نفس.ممنون از خاله هایی که تولد آرتین جون رو بهمون تبریک گفتن.

                            


تاریخ : 25 آذر 1392 - 02:15 | توسط : مامان الهه | بازدید : 2556 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

یه نوشته بعد از کلی وقت

سلام پسر مامان.خوبی بزرگمرد؟!میبینم که مامانی رو حسابی مشغول کردی دیگه دیر به دیر میرسم بیام به پیجت سر بزنم.کلی پیشرفت داشتی تو این چند وقت ماشالا هزار ماشالا دیگه داری مردی میشی واسه خودت چند روزه دیگه تولدت هستش عزیزم اما به احترام ماه صفر فکر نمیکنم واست تولد بگیریم.ایشالا سال بعد که خودت هم مرد شده باشی و به مامان بابا واسه برگزاری جشنت کمک کنی.از شیرین کاری های با مزت بگم که دلمون رو میبره.دیگه خیلی دوست داری راه بری باید دستت رو بگیریم و تو خونه راه ببریمت دیگه از چهار دست و پا رفتن خسته شدی.باهامون دالی بازی میکنی.اگه خواستم مسواک بزنم باید این کار رو به تو محول کنم و دندونامو تو مسواک کنی.سعی میکنی گیره موهای منو به موهام بزنی.موهاتو شونه میکنی.دیدی بابا نماز میخونه تو هم یاد گرفتی سجده میکنی میگه آرتین الله اکبر تو هم سرتو میبری پایین و یه چیزایی واسه خودت میگی اگه هم حین سجده رفتن پات دم دستت باشه پات رو هم میخوری.قربونت برم.اگه صدای اذان بشنوی حتی اگه از بیرون خونه باشه باهاش زمزمه میکنی و واسه خودت میخونی.پیام بازرگانی خیلی دوست داری.فیلم های بزرگ تر هارو با اشتیاق بیشتری نسبت به برنامه کودک میبینی.رقصت فرا حرفه ای شده تنها میایستی و دستاتو بالا تکون میدی تازههههه انگشت های پات رو هم میزنی زمین ومیخوای راه بری و برقصی.بی نهایت موزیک دوست داری.خداروشکر دیگه تخم مرغ هم میخوری.دیگه رسما از غذای ما میخوری به همین دلیل دیگه غذای ما بدون ادویه شده.دو روزه یادگرفتی از تخت و مبل خودت میای پایین انقدر هوای خودت رو داری که من عاشق این مواظبت کردنت هستم.وقتی کتاب میخونم میای از پشت سر میچسبی بهم و خودت رو لوس میکنی تا من کتاب رو ببندم و با تو بازی کنم.وقتی دارم چیزی مینویسم میای مداد رو میگیری تا تو هم بنویسی و من واست چشم چشم دو ابرو میکشم بعدش تو میگی بییییووو یعنی میو.استاد تقلید شدی.وقتی کرم میزنم به صورت یا دستم تو هم همین کار رو تکرار میکنی.چند روز پیش بارون میاومد رفته بودیم بیرون همین طور که برف پاکن شیشه رو تمیز میکرد تو هم تکون میخوری بابا قطعش میکرد تو هم می ایستادی دوباره تکون میخوردی تا اون هم کار کنه فکر میکردی وقتی تو تکون میخوری برف پاک کن این ور اون ور میره.انقدر کارهای جدیدت یاد شده فعلا همین ها یادم اومد.سعی میکنم زود به زود بیام عزیزم.دوست دارم هوارتا.

این هم یه عکس از یازده ماهگی آرتین.آرتین ودالی بازی با مامان


تاریخ : 10 آذر 1392 - 06:52 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1424 | موضوع : وبلاگ | 30 نظر

روز عاشورا سال 92

سلام بابا آره من هستم بابا مجتبی.این بار من میخوام واست بنویسم.امروز که با هم رفتیم عزاداری امام حسین یاد روزایی افتادم که واسم کم رنگ شده بود و یه صحنه های کوچیکی ازشون تو ذهنم مونده بود.یادمه 5 6 ساله که بودم وقتی روزای عزاداری امام حسین میشد و میخواستیم با بابا علی بریم واسه سینه زنی و زنجیر زنی من انگشت کوچیکه ی بابا علی رومیگرفتم و با هم میرفتیم بیرون.نمیدونم چرا کنار بابا علی احساس قدرت میکردم.الان هم تمام پشت گرمیه من بابا علی هستش.بعدا که بزرگتر شدی متوجه میشی چی میگم.بابا علی واقعا مرد و مرامش مردونست.بهترین بابای دنیاست.خیلی دوسش دارم.روز عاشورا که یریم بیرون دسته ی زنجیر زنی رو ببینیم فکر رابطه ی خودم با تو افتادم.نمیدونم تو بعدا چه حسی به من خواهی داشت؟!منم میتونم مثل بابا علی بهترین بابای دنیا برای تو باشم؟!نمیدونم من چه پسری برای بابا علی بودم و تو چه پسری برای من بشی؟!اینجا نمیشه بیشتر حرف زد حرفای خیلی زیادی دارم باهات بابا جون.تمام دنیا یک طرف تو یک طرف دیگه.دوست دارم بابا جون. دوست دارم.

 

آرتین دیگه میتونه سینه بزنه.2 3 قدمتنهایی راه بره و دندون ششمش هم در اومده.


تاریخ : 24 آبان 1392 - 20:39 | توسط : مامان الهه | بازدید : 2202 | موضوع : وبلاگ | 20 نظر

اولین محرم آرتین و مراسم شیرخواران حسینی

اولین محرم آرتین و مراسم شیرخواران حسینی


تاریخ : 18 آبان 1392 - 20:37 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1559 | موضوع : فتو بلاگ | 12 نظر

میخوام خودم غذا بخورم

آرتین:مامان میشه خودم تهنا غذا بخورم؟شروع کنم؟

سخته که اما هرجور شده میخورم

آهان تونستم

جاتون خای دوست جونا


تاریخ : 16 آبان 1392 - 22:27 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1323 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

یه نوشته

سلام پسرم.تاج سرم.خوبی مامانی.نمیدونم چرا این روزاکمتر میرسم به پیجت سر بزنم وقتی بیداری که اجازه نمیدی سر لب تاب بیام و مدام میزنی رو صفحه کلید و ذوق میکنی و من هم تسلیم میشم.وقتی هم خوابی من باید به کارهام برسم.چند روزی میشه که درست وحسابی غذا نمیخوری و اگه خواستی بخوری ترجیح میدی که از غذای ما بخوری اون هم نه اینکه من بذارم دهنت باید خودت با چنگال بخوری.ولی من به هر شیوه ای شده زیر میز زیر صندلی تو کمد خلاصه هرجا شده میام باهات تا شما یه قاشق غذا بخوری.بعضی وقتا هم این شکلی میشم چند روز پیش داشتم با بشقاب غذا می اومدم پیشت تو داشتی با بابا بازی میکردی تا بشقاب رو دیدی دهنت رو بستی و سرت رو برگردوندی تکون میدی یعنی من غذا نمیخوام.میوه هم معمولا با چنگال میخوری.خداروشکر میوه دوست داری.چراتخم مرغ دوست نداری؟ولی من زرنگ تر از اونی هستم که تسلیم بشم و تخم مرغ رو توی غذات میکس میکنم اممممما تو زرنگ تر از منی چون دیگه اون غذا رو نمیخوری مورچه.لیوان آب هم برمیداری و خودت آب میخوری.فکر نمیکنی واسه مستقل شدن زود باشه مادر؟دیگه میدونی که من روی گل هام حساسم میری نزدیکشون میشینی و با دست نشون میدی که نه نه نه و اون موقع هستش که من میخوام هم همت کنم.وقتی مسواک میزنم تو هم میخوای مثل من مسواک بزنی و دستت رو میکنی دهنت من هم مسواکت رو میارم که پسرم مسواک بزنه.دیگه اینکه اگه برس رو ببینی میخوای موهای من و خودت رو برس بزنی.وقتی سفره پاک میکنم دستمال رو بر میداری و کمک مامان سفره رو حسابی تمیز میکنی در این جور مواقع نه تنها سفره بلکه فرش هم جارو میشه.کمک مامان گردگیری هم میکنی خاله جونا ببینید چه پسری دارم؟؟؟؟ایشالا همیشه کمک مامان و بابا کنی.کانال تلویزیون هم واسمون عوض میکنی و کلی ذوق میکنی.پیام بازرگانی رو خیلی دوست داری.مخصوصا تبلیغ برنج هایلی.چند روز پیش بابا سیفون ظرف شویی رو تمیز میکرد تو هم رفتی نشستی داخل کابینت ببینی بابا چی کار میکنه.راستی تختت رو آوردیم کنار تخت خودمون تا من هم راحت تر باشم شب ها.دو روز پیش لبه ی تخت نشستم میبینم مورچه ها روی لبه ی تخت دارن پیاده روی میکنن بعدش با خودم گفتم یعنی از کجا اومدن یادم افتاد که یه چوب از نبات گیاهی ها که ناگهانی توسط شما مفقود شده بوده شده آذوقه ی مورچه ها.خوب با این نوشته فهمیدم چرا نمیرسم به پیج خودت و دوستات سر بزنم.خیییییلی خیلی خوردنی و ناز و شیرینی عززززیزم.


تاریخ : 13 آبان 1392 - 20:20 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1248 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

دومین سفر آرتین

سلام پسر پسر.قندو عسل.چطوری عسیسم؟چاقالو شدی یا نه؟سلام خاله جونا.آرتین مامان روز 5 شنبه عید غدیر بود و ما تصمیم گرفتیم بریم قم(2آبان 92)همش نگران بودیم نکنه توی راه اذیت بشی ولی خداروشکر نه اذیت شدی نه مامان رواذیت کردی.توی راه رفت یه چند باری بیدار شدی و بازی کردی ولی موقع برگشت از خود قم تا اصفهان خوابیدی .واقعا ممنونم از همکاری که با مامان و بابا کردی.اولین مسافرتت رو توی دل مامان بودی که فکر میکنم اندازه ی یه گردو بودی رفتیم شیراز .از سفر قم بگم که فکر کنم حسابی بهت خوش گذشت.پنج شنبه شب هم رفتیم تهران و برج میلاد .جمعه هم قم رو گشتیم و یه عالمه عکس ازت گرفتیم.از علایق وکارهای جدیدت واست بگم:تو این چند روز عاشق آسانسور شدی و تا وارد آسانسور میشدی میخندیدی و دست میزدی قبلا انقدر واست جالب نبود مخصوصا برج میلاد که رفته بودیم چون تغییر ارتفاع بیشتر حس میشد واست خیلی جالب بود.جدیدا یه چیزی میذاری کف دستت و دستت رو میگیری جلو وکلی کیف میکنی که اون چیز رو دستت تعادل داره و من و بابا باید یه عالمه آفرین بگیم تا تو تشویق بشی .علاوه بر اینکه رفت رو میگی دت یه چیز میندازی رو زمینو میگی پ پ یعنی پر پر.اگه حواست نباشه روی پاهات زمان بیشتری میایستی.یاد گرفتی که چطوری خودت رو لوس کنی سرت رو این ور و اون ورمیکنی و میخندی و در اون لحظه میخوام بخورمت.عاشق خوردن انار کنجد ذرت نارنگی گوجه هستی.رانندگی کردن با بابا رو دوست داری و ژستی که پشت رول میگیری خیلی جالبه.وای از رقصیدنت بگم که دیگه نمیخوای حرکاتش تکراری باشه و مچ دستات هم میچرخونی.میزنم دم دهنم میگمOOOOتو هم میزنی به دهن کوچول موچولوت و کار منو تکرار میکنی.دیشب داشتم انار میخوردم وقتی دونه انار میریختم توی دهنم توام مثل من میزدی دم دهنت مورچه.وقتی کرم میزنم به دستام توام مثل مندستای کومچولوت رو میمالی به هم.خیلی میخواستم واست بنویسم ها اما یادم رفت باز هم واست مینویسم مامانی.دوست داریم پسر باهوش.از اون جایی که خودت هنوز مستقل نمیتونی بایستی من و بابا تو همه ی عکس هات هستیم.این هم عکس هات:

 

سکوی دید باز برج میلاد

 

اینجا دیگه داشتیم بر میگشتیم که تو عاشق فنچ ها شده بودی

این هم من و تو بابا و عزیز توی حرم حضرت معصومه عمو یحیی هم ازمون عکس گرفته

آرتین و عمو یحیی


تاریخ : 05 آبان 1392 - 21:33 | توسط : مامان الهه | بازدید : 2003 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر