آرتین

آرتین جان تا این لحظه 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن دارد

این روزهای آرتین

عزیزدلم روز پنج شنبه سوم بهمن قرار شد تو رو واسه چک کردن وزنت ببریم تا ببینیم وزنت بالا رفته یا نه!!!!متاسفانه خونه بهداشت تا ساعت 12 باز بود و ما 12وپنج دقیقه رسیدیم.از اونجایی که بسییییییور مرتب و آن تایم هستن وقتی ما رسیدیم حتی یک نفر هم اونجا نبود.خلاصه تصمیم گرفتیم توی این هوای خوب تو رو ببریم پیاده روی .از اون موقع که راه رفتن یاد گرفتی وقتی میریم بیرون ترجیح میدی خودت راه بری.خیییییلی زور گو شدی.بابا علی یک جفت کفش خوشکل و یه کت زمستونی و یه جعبه کاکایو از کویت واست فرستاده.فکر کنم دلش واست یک ذره شده البته من هر جمعه یه عکس از تو واسش میفرستم.7 ماهی میشه که تورو ندیده.انقدر کارهای شیرینت زیاد شده که یادم نمیمونه.بسیار حرفه ای نای نای میکنی و میای دست من یا بابا رو میگیری و میبری طرف ضبط و میگی نی نی و تا آهنگ شروع میشه تو هم شروع به نای نای میکنی تازززززززززه بشکن هم میزنی با این دستای کوچولوت آدم میخواد انگشتاتو گاز گازی کنه.دیروز دیدم داری با خودت حرف میزنی اومدم دم در اتاق دیدم که سجاده رو آوردی تو چارچوب در و باز کردی و واسه خودت میگی الا ابر یعنی الله اکبر قربونت برم که هم نای نای کردنت به جاست و هم الله اکبرت.هر مقع ورق کاغذ یا کتابی دم دستت باشه برمیداری و شروع میکنی به خوندنش و واسه خودت یه چیزایی میگی.اگه مداد هم دم دستت باشه میخوای نقاشی هم بکشی و چون من شعر چشم چشم دوابرو واست میخونم و نقاشی میکشم تو هم واسه خودت زمزمه میکنی.از مبل و تخت خودت میای پایین و اگه روی اپن چیزی باشه که دستت نرسه میگی این این این.هر وقت زنگ آیفون رو بشنوی با تعجب و کاملا سوالی میگی کی؟؟؟و عاشق آیفون گرفتن هستی.واسه بعضی چیزا که عجیبه میگی چی؟؟؟هر وقت شیر میخوای میگی به به.خودت میری کیک یا کلوچه بر میداری و میدی به من میگی به به به تا من واست باز کنم و تو خوردش کنی روی زمین.فعلا همینا یادم میاد مامانی اگه چیز دیگه یادم اومد اضافش میکنم.بوس.آهان راستی یک هفته ای میشه که دوست داری لباس بزرگ تر ها رو بپوشی میری یه لباس میاری و میگی من من و بعد از اینکه بهت پوشوندم میری سراغ بازیت.


تاریخ : 06 بهمن 1392 - 17:42 | توسط : مامان الهه | بازدید : 3827 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام