آرتین

آرتین جان تا این لحظه 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن دارد

آرتین و یک عالمه کار جدید

سلام به پسر خوبم و دوستای خوبش.ما خیلی وقت بود که نتونستیم بیایم و از کارهای بامزه ی آرتین واسش بنویسیم.آرتین جونم دندون 8 9 و 10 امش در اومد و یه چند روزی حسابی اذیت شد.ولی خداروشکر الان خوبه خوبه.

عزیز دلم دیگه علاوه بر نای نای نمازش هم سر وقته .وقتی توی تلویزیون میبینی اذان میدن باهاش یه چیزایی میگی که والا نمیدونم چیه به من هم میگی دستاتو مثل موقعی که دعا میکنی بالا ببر.وقتی میگم آرتین دعا کن واسه مامان بابا یا غیره دستتو میاری جلوی صورتت وقتی میگیم آرتین خدارو شکر کن دستتو میاری بالاتر.توی آوردن و بردن سفره ی غذا کمک میکنی و یه جیزی بر میداری و میری طرف آشپز خونه و چون قدت نمیرسه رو نوک پاهات میایستی فدات بشم مامان به وقتش این کارا رو هم می کنی.دیگه اینکه یه چند وقتی میگفتی منو بذارید توی کالسکه و توی خونه دور بزنی خوب که خداروشکر بیخیالش شدی الان.جای مبل ها رو به خاطر تو تغییر دادیم چون می اومدی روی مبل و بعد روی اپن مینشستی.یه چند وقتی میشه دوست داری لباس بزرگتر ها رو بپوشی وقتی لباس آویزون میکنیم میری یکیش رو میاری و با هزار جور ا ا ا و حرکت به ما میفهمونی اینو تنم کنید.یه وقتی دمپایی رو فرشی های بابا رو میپوشی پات و راه میری.دمپایی های خودت هم میاری و لنگه به لنگه میپوشی و ذوق میکنی.

یاد گرفتی بوس میفرستی و بوس میکنی.چند روز دیگه بابا علی از کویت میاد و گفت که واست دوربین خریده.دستش درد نکنه بابا علی از اون موقعی که رفته واسه تو چند تا چیز آورده.سرلاک و شربت های آهنت هم بابا علی واست میفرسته.روز سوم اسفند تولد عمو محمد بود و روز جمعه واسش یه مهمونی دور همی خونه ی خودمون واسش گرفتیم.عمو یحیی یه عروسک با مزه واست خریده بود.شنتیا هم مرغ مینا شو آورده بود و تو اولش کلی ترسیدی ولی کم کم باهاشون دوست شدی.

کلماتی که یاد گرفتی میگی

emmme مه یا همون عمه

دان دان یعنی جان جان

دقون دقون که نمیدونیم یعنی چی ولی خیلی بامزه میگی

نه نه

بابا و مامان و ب ب و آب و اینارو هم که میگقتی.


تاریخ : 04 اسفند 1392 - 18:06 | توسط : مامان الهه | بازدید : 4399 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام