آرتین

آرتین جان تا این لحظه 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن دارد

روز عاشورا سال 92

سلام بابا آره من هستم بابا مجتبی.این بار من میخوام واست بنویسم.امروز که با هم رفتیم عزاداری امام حسین یاد روزایی افتادم که واسم کم رنگ شده بود و یه صحنه های کوچیکی ازشون تو ذهنم مونده بود.یادمه 5 6 ساله که بودم وقتی روزای عزاداری امام حسین میشد و میخواستیم با بابا علی بریم واسه سینه زنی و زنجیر زنی من انگشت کوچیکه ی بابا علی رومیگرفتم و با هم میرفتیم بیرون.نمیدونم چرا کنار بابا علی احساس قدرت میکردم.الان هم تمام پشت گرمیه من بابا علی هستش.بعدا که بزرگتر شدی متوجه میشی چی میگم.بابا علی واقعا مرد و مرامش مردونست.بهترین بابای دنیاست.خیلی دوسش دارم.روز عاشورا که یریم بیرون دسته ی زنجیر زنی رو ببینیم فکر رابطه ی خودم با تو افتادم.نمیدونم تو بعدا چه حسی به من خواهی داشت؟!منم میتونم مثل بابا علی بهترین بابای دنیا برای تو باشم؟!نمیدونم من چه پسری برای بابا علی بودم و تو چه پسری برای من بشی؟!اینجا نمیشه بیشتر حرف زد حرفای خیلی زیادی دارم باهات بابا جون.تمام دنیا یک طرف تو یک طرف دیگه.دوست دارم بابا جون. دوست دارم.

 

آرتین دیگه میتونه سینه بزنه.2 3 قدمتنهایی راه بره و دندون ششمش هم در اومده.


تاریخ : 24 آبان 1392 - 20:39 | توسط : مامان الهه | بازدید : 2209 | موضوع : وبلاگ | 20 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام