آرتین

آرتین جان تا این لحظه 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن دارد

آرتین شیرین تر میشه

عزیز دل مامانی چطوره؟خوبی؟جوونه زدنسومین دندونت مبارک باشه مامان بالاخره بعد از چند روز که از گرد شدن و سفید شدن لثه ات گذشت و حسابی توی این چند روز اذیت شدی دیروز(8شهریور 92)توی 8ماه و 22روزگی دندون سومت جوونه زد.خدا کنه دندون بعدیت راحت در بیاد.بعد از تقریبا یک ماه دیشب یه خواب نسبتا راحت رفتیم و امروز هم حسابی خوابیدی من فکر میکم واسه دندونت باشه که بد میخوابی.ازشیرین کاری هات بگم عزیزم:چند روزی هست که وقتی واست لالایی میخونم یا از روی بازی و سرگرمی واست شعر میخونیم تو هم باهامون همراهی میکنی اگه بلند بخونم توام زور میزنی که بلند بخونی اگه آروم بخونم توام آروم واسه خودت میخونی.گاهی وقتا دست هم میزنی باهاش که دیگه عالی میشه.خلاصه این طوری پیش بری حتما خواننده ی خوش صدایی میشی.بهت میگیم آرتین ام ام دستتو میاری طرف دهنمون تا گاز گازیش کنیم چقدر هم که خوشمزه ای عزیزم.عاشق طلا هستی وقتی شیر میخوری باید گوشوارمو با دستم بگیرم چون در غیر این صورت گوش و گوشواره باهم کشیده میشه.گردن بندم  هم در اوردم.دکمه هم خیلی دوست داری اگه کیف یا لباس کسی دکمه داشته باشه میری که بکنیش.نای نای هم که دیگه نگو با هر اهنگی میرقصی چه شاد چه غمگین.عاشق اذان موقع اذان که میشه تو پای تلویزیون میخکوب میشی تا دعا هم تمام بشه حواست به تلویزیونه به برنامه کودک زیاد علاقه نداری.وقتی کسی میاد خونمون خیلی خوشحال میشی میشینی و تند و تند میچرخی و از این ور به اون ور میشینی.و دست دسی میکنی.ددر رفتن هم خیلی دوست داری.دیشب خونه ی خاله نسرین اینا بودیم تو تلفن روبرمیداشتی و میگرفتی دم گوشت مورچه این کار ها واست زوده.میگم آرتین بگو بابا بابا توام تکرار میکنی.وقتی واست ادای ذوق کردن در میاریم تو هم کار ما رو تکرار میکنی.گاهی وقتا گردنتو میگیری بالا اونقدر میگیری بالا که صداتو کلفت کنی و بعدش میخندی.چند روزه که سطل برنج از دستت در امان نیست میری سراغش و درش رو بر میداری و برنج هارو میریزی رو زمین و خوشحال میشی دیگه امروز جاشو عوض کردم.وقتی می ایستی و دستت به چیزی که میخوای نمیرسه رو نوک پنجه ی پاهات میایستی و برش میداری قربونت برم.خلاصه خیلی شیرین تر شدی عزیزم.بوس.


تاریخ : 09 شهریور 1392 - 22:31 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1280 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

چند کلمه حرف با آرتینم

سلام پسری مامان.خوبی؟اومدم هم چند کلمه حرف حساب باهات بزنم هم اینکه از کارهای قشنگت بنویسم.مامان جان تقریبا یک ماهی میشه که خوب نمیخوابی حتی شب ها .قبلا فکر میکردم به خاطر گوشت باشه ولی الان که گوشت خوب شده چته مامان؟وقتی میبینم وسط خواب با گریه بیدار میشی ولی هنوز خوابت میاد ناراحت میشم چون نمیدونم باید چی کار واست بکنم!!!نازت میکنم شعر واست میخونم بغلت میکنم که دوباره بخوابی ولی دیگه نمیخوابی.شبها هم حتما یک بار یا دو بار با گریه بیدار مشی بعد شیر میخوری و میخوابی حالا خوبه شب ها با شیر خوردن خوابت میبره.امیدوارم زودتر این مشکلت هم حل بشه و بشی همون آرتین خوش اخلاق.مامان دلش تنگ شده واسه اون موقع ها که آرتینش با خنده بیدار میشد و از اتاق می اومد بیرون.یه مدت تصمیم گرفته بودم درسمو ادامه بدم وقتایی که خواب بودی من چند صفحه از کتاب رو میخوندم ولی الان یک ماهی میشه کتابم هم داره خاک میخوره.دیگه تصمیم گرفتم تا وقتی که تو بزرگتر بشی این تصمیمم رو عقب بندازم.راستش یه کم دلم واسه خودم تنگ شده مامان.دلم میخواست دوباره بر میگشتم سر کار درس میخوندم زبان رو ادامه میدادم و ... .ایشالا وقتی تو بزرگتر شدی با مامان همکاری میکنی.قبونت برم.حالا از شیرین کاری های جدیدت بگم مامان جون:3 روزه دس دسی که میکنی اون دستای کوچولوت رو باز میکنی و دستات رو به هم میزنی و دستات صدا میده قبلا کامل بلد نبودی دستاتو بزنی به هم خودت هم خیلی ذوق این کارت رو میکنی دایم واسه خودت دست میزنی و میرقصی.دیروز دیدم که هم واسه خودت آواز میخونی و هم دست میزنی و صدای دستای کوچولوت خیلی نازه.جمعه(31مرداد92)متوجه شدی که بابا رفته حمام رفتی و در حمام رو میزدی اولش فکر نمیکردم تو به خاطر بابا رفته باشی آوردمت پیش خودم ولی دیدم دوباره رفتی دم در حمام و در میزنی و گریه میکنی بابا هم باهات حرف میزد دوباره آوردمت پیش خودم دیدم زدی زرز گریه بابا هم گفت آرتین رو بده به من تا ببرمش حمام خلاصه با بابایی رفتی حمام.مهمون هم که واسمون میلاد با من و بابا بای بای میکنی و میری لباسشون رو میگیری و میخوای بری تا دم در خوشحالی ولی بعد از اون گریه میکنی که چرا نرفتی.فدات بشه ماانی.دوست دارم جوجه طلایی.این عکس مال وقتیه که بابا علی هنوز نرفته بود کویت و افطاری خونه ی مادر جون(مامان بزرگ بابایی)دعوت بودیم و بابا علی میخواست تو رو سرگرم کنه فکر کنم دلش واست یک یک ذره شده.               تاریخ عکس:21تیر92


تاریخ : 04 شهریور 1392 - 01:55 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1447 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر

کارهای جدید

سلااااااام پسر مامان.خوبی عجیجم؟مامان فدای تو بشه که هر روز یه کار جدید انجام میدی و ما رو خوشحال میکنی.مخصوصا وقتی که با آهنگ های مامان نای نای میکنی.البته دیگه انقدر حرفه ای شدی که با هر آهنگی دستاتو تکون میدی .بابا دیشب  در ماشین رو باز کرده بود ماشین هم داشت آلارم میداد دیدم تو داری نای نای میکنی در رو که میبستیم کاری نمیکردی ولی دوباره که در باز میشد میرقصیدی.دیگه اینکه 6روزه واسه خودت میگی بابا بابا بابا انقدر قیافت خوردنی میشه که آدم میخواد گازت بگیره .گاهی چشماتو رو هم فشار میدی و میگی بابا بابا بابا .همه ی حرفات هم توی کلمه ی ا خلاصه میشه.وقتی یه چیزی میخوای میگی ا میگیریمش میگی ا.دعوامون میکنی میگی ا.صدات میزنیم میگی ا.غر میزنی میگی ا و .... .هروقت بابا میخواد بره بیرون یا سر کار به محض اینکه لباس بیرون میپوشه تو میری پاهاشو میگیری که بغلت کنه و بعد با مامان بای بای میکنی و دیگه مهلت نمیدی در رو نشون میدی یعنی بریم دیگه.بعضی وقتا بابای بیچاره هم واسه جایزه ی این کارت بغلت میکنه و با هم میرید یه چیزی واسه من میخرید و میاید.پشت در میگم کیه میگی ا .الهی من فدات بشششششششم مامانی.راستی 2 3 روزه که ارتفاع هم تشخیص میدی راه سنجشش هم دستته اول دستتو به جای مورد نطرت میرسونی اگه رسید که هیچی میشینی.اگه هم نرسید که همون جوری میایستی و غر غر میکنی تا من بیام نجاتت بدم.مورچه انقدر موقع نشستن و بلند شدن هوای خودتو داری که مبادا با شدت رو زمین بشینی!!!روی تخت هم که باشی دیگه با دستت میفهمی که با زمین فاصله داری و تلاشی واسه پایین اومدن نمیکنی.اگه یه چیزی دم پات باشه با پاهای کوچولوت عقبش میزنی.دیگه فهمیدی که با این پاها میشه کار انجام داد اگه توپت توی رورویکت گیر کرد با پاهات میزنیش بیرون.خلاصه خیلی خوردنی شدی جیجرم.بوس عزیزم.راستی دندون بالاییت هم میخواد کم کم جوونه بزنه یه کوچولو لثت سفید شده.


تاریخ : 25 مرداد 1392 - 02:21 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1521 | موضوع : وبلاگ | 22 نظر

کار جدید آرتین

پسر زرنگم ,قربونت بشه مامانی, اومدم دوباره چند تا از کارهای جدیدت رو واست ثبت کنم.دیشب(19مرداد92)یاد گرفتی که وقتی که چیزی بهت میدیم بعد میگیم آرتین بده اونو میذاری توی دستمون.الهی من قربون اون دست های کوچولوت برم مامانی.عمه زهرا اینو باهات تمرین کرد.دیگه اینکه چند روز پیش من یه هو سرفم گرفت توام داشتی واسه خودت بازی میکردی دیدم تو هم شروع کردی به سرفه های الکی.الهی من فدات بشم.دیگه تا شب هروقت میخواستی بهت نگاه کنیم الکی سرفه میکردی.الان هم هر وقت سرفه میکم تا ببینم تو چی کار میکنی میخندی و زور میزنی تا سرفه کنی.دو شب پیش اولین بارت بود که دیدی لباسشویی داره کار میکنه دستت رو گرفته بودی بهش و ایستادی سرپا و میخواستی لباس های داخلش رو بگیری و چون نمی شد غر میزدی.                   تاریخ عکس 17مرداد92                                                                                                                  


تاریخ : 20 مرداد 1392 - 17:27 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1200 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

کارهای جدید آرتین

عزیز دلم هرچی بزرگتر میشی شیرین تر و بازیگوش تر میشی.خیلی ها!!!دیروز یعنی 16مرداد 92دیدم که لثه ی بالاییت یه دونه زده و گرد شده فکر کنم دوباره داری دندون در میاری وای خدا.با عجله با بابا تصمیم گرفتیم ببریمت آتلیه تا از دندون پایینی هات عکس بگیریم رفتیم, اما آتلیه بسته بود ولی امروز بردیمت و چند تا عکس واسه یادگاری ازت گرفتیم.چند شب پیش عزیز افطاری داشت رفتیم رستوران و واسه اولین بار واسه گل پسریمون سوپ سفارش دادیم.انقدر سعی کردم بای بای و دس دسی و سر سری رو یاد بگیری انقدر بامزه این کارهارو انجام میدی.البته گاهی هم مارو ضایع میکنی واین کارها رو انجام نمیدی.صدات میزنم میگم آرتین کجایی مامان توام میگی ا  من هم میام ببینم کجایی.تازه اگه یه چیز از دستت بگیریم یا اینکه کاری مطابق میلت انجام ندیم دعوامون میکنی میگی ا ا ا.واسه اینکه نری تو گل خونه ی عزیز اینا مبل گذاشتن جلوی گل خونه اما دیروز از یه گوشه خودتو رسونده بودی تا دم گل خونه و یکی از برگ گل ها رو کنده بودی و در حال خوردن بودی طبق معمول من تورو سپرده بودم دست بابا خوبه رسیدم مامانی برگو کامل کرده بودی توی دهنت و نمیتونستی قورتش بدی چشمات قرمز شده بود.راستی دیگه وقتی میخوایم ناهار بخوریم تورو میذاریم توی یه قابلمه تا نیای توی سفره .در ضمن امروز هم سالگرد عقد من و بابایی هستش.بابا هم امروز نرفته سر کار تا خانوادگی با هم خوش بگذرونیم.دوستون دارم چاقاله ها.بووووووووس.


تاریخ : 17 مرداد 1392 - 23:29 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1308 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

فکر کنم آرتین زودتر بابا رو خوابونده!!!!

فکر کنم آرتین زودتر بابا رو خوابونده!!!!


تاریخ : 15 مرداد 1392 - 01:38 | توسط : مامان الهه | بازدید : 2594 | موضوع : فتو بلاگ | 24 نظر

شیرین کاریهای جدید آرتین

قربونت بشم مامان خداروشکر که تو بهتر شدی. وقتی مریض میشی انگار من و بابا هم افسرده و عصبی میشیم خونه به هم ریخته میشه بی حوصله میشیم خلاصه خیلی بد میشه شرایط.خداروشکر از دیروز تب نکردی بهتر هم شدی فقط نمیدونم چرا با گریه از خواب بیدار میشی.ایشالا اونم خوب میشه.از شیرینی هات میخواستم بگم: امروز که بابا از بیرون اومد تو خونه خیلی با هیجان و جیغ چهار دست و پا رفتی طرفش.یه بادکنک هم داری که دوروزه باهاش بازی میکی میزنی بهش اونم میره و تو هم تند و تند میری دنبالش نزدیکش که میشی چشمتو میبندی یه جیغ خوشحالی میزنی و دوباره میزنی بهش.من دستات رومیگیرم و میگم دسدسی خوب توام حالا کوچولویی واسه دس دسی در نتیجه من وارد عمل میشم دستاتو میزنم به هم توام انگشتاتو بازمیکنی و کلی ذوق میکنی.نمیدونم دوباره داری دندون در میاری آخه زبونت رو در میاری بیرون میگی بوووووو .وقتی میخوای بهت نگاه کنیم میگی اااا.وقتی میخوای بغلت کنیم میای نزدیک پاهامون میاستی و با دست پای ما رو میگیری و رو پای خودت بلندمیشی.وقتی شیر میخوای زود میای تو غلم و صورتت رو میمالی به لباسم. راستی قراره دوشنبه خونه رو موکت کنیم آخه وقتی شما رو سرامیک ها میری گاهی اوقات میخوری زمین من و بابا هم گفتیم این اوله زمین خوردناته بهتره یه مدت کف خونه موکت بشه.هال تقریبا شبیه مسجد شده دیگه چیزی توش نیست میز تلویزیون که خالیه خالیه.گلدون هام هم که بردم توی پله ها .هروقت میرفتم گل هامو آب بدم توام میخواستی دنبالم بیای توی تراس.من هی میام تورو بوس میکنم میگم عاشقتم بابا هم ادای منو در میاره.البته اونم میخواد خودش بگه عاشقتم, الکی ادای منو در میاره که با یه تیر دوتا نشون زده باشه.دیگه فعا همین ها یادم میاد عزیزم.دوست دارم هوارتا.بووووووس.(4مرداد92)


تاریخ : 04 مرداد 1392 - 19:55 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1520 | موضوع : وبلاگ | 28 نظر

...

خاله های عزیز ممنون از اینکه جویای حال آرتین هستید از اونجایی که حال آرتین جون هنوز کامل خوب نشده شرمنده ی تک تکتون هستم که نمیتونم واستون پیغام جداگانه بذارم.آرتین 3روزه تب میکنه و خیلی بهونه گیر شده و مدام گریه میکنه.امروزیه نیم ساعتی هست که داره واسه خودش بازی میکنه.انشاالله بهتر که شد میایم به همتون سر میزنیم. دوستون داریم.
تاریخ : 02 مرداد 1392 - 19:32 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1013 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

درد و بلات به جونم

درد و بلات به جونم مامانی از 3شنبه شب که عمه زهرا رو مهمون کردیم و کلی اون شب ترسوندیمون خیلی بهونه گیر شدی فکر کنم ی کم سرما خورده بودی شب حالت بد شد و من و بابا با اینکه مهمونا خونمون بودن زودی بردیمت دکتر.ولی دکتر حتی یه معاینه ساده هم نکرد ولی بعد از اون شب یه کم سرفه کردی و امروز تصمیم گرفتیم دوباره ببریمت دکتر.بردیمت پیش دکتر زندی و گفتم که گوشتو میگیری و بهونه گیر شدی گوشت رو معاینه کرد و واست یه نوار گوش نوشت فوری بردیمت که تا دیر نشده جوابو واسه دکترت بیاریم و متاسفانه دکتر گفت که گوشت عفونت کرده مخصوصا گوش راستت من و بابا خیلی ناراحت شدیم.دکتر زندی هم مارو فرستاد پیش یه متخصص گوش و حلق و بینی(دکتر آیت)با اینکه دیر وقت بود و منشی دکتر نوبت نمیداد بهمون نامه ی دکتر زندی رو نشونش دادیم و صبر کردیم تا آخرین نفر بریم پیش دکتر تا دکتر معاینه ات کنه اون هم گوشت رومعاینه کرد و یه سری دارو واست نوشت و گفت 95%به این دارو جواب میدن و اگر خدایی نکرده بهتر نشدی باید جور دیگه درمان بشی. خدا کنه زودی خوب بشی ما خیلی نگرانتیم.بوس.


تاریخ : 31 تیر 1392 - 06:52 | توسط : مامان الهه | بازدید : 1494 | موضوع : وبلاگ | 19 نظر